معنی خوان هشتم

ساخت وبلاگ

درسِ سیزدهم  ( خوان هشتم)…….پایه ی دوازدهم

۳/۲/۱- بله ،یادم آمد ،داشتم خاطره ی آن شبی را می گفتم که ( مثلِ دیگر شبها ) تندی و شدتِ سرمای ِ زمستان ( ِ ظلم و ستم ) بیداد می کرد .         

۴- چه سرمایِ سختی بود.                    

 ۵- کوران و سوز و سرمای وحشتناکی بود.

۶- اما ،خوش بختانه ،بالاخره سرپناهی یافتم .

۷- اگر چه بیرون از آنجا (قهوه خانه ) سردو تاریک بود به سردی وتیرگیِ ترس حاکم بر اجتماع .

۸- ولی قهوه خانه گرم و روشن و امید دهنده بود به گرماو روشنی شرمِ حاکم بر
مردم آنجا .

۹- هم نوعان، خون گرم وصمیمی بودند .

۱۰ قهوه خانه گرم و آگاهی دهنده بود و مرد نقّال ،سخنانی مؤثّر و گیرا داشت .

۱۱- به راستی کانونی گرم وصمیمی بود.

۱۵۱۲- مرد نقّال  –  آنکه صداو سخنی گرم و مؤثر داشت /و سکوتی طنین
انداز و مؤثر
  / و سخنانش همچون داستانهای
آشنایی که از شاهنامه می گفت گرم و گیرا بود
راه می رفت و سخن می گفت .

۱۶ چوب دستی همچون عصای گره دارِ درویشان در دستش؛

    ۱۷- با شور و شوق داستان را نقل می کرد .

۱۹- ۱۸ صحنه ی میدانِ کوچک قهوه خانه را گاه تند و گاه آرام طی می کرد.

  ۲۱-۲۰ همنوعان    ، همه خاموش بودند و  مانند صدفی بر گردِ مروارید، دورِ نقّال، حلقه زده بودند.

۲۲و با همه ی وجود گوش فرا می دادند.

       ۲۳- (نقّال می گفت : ) حکایت هفت
خوان را فردوسی از زبان ” آزاد سرو ” از اهالی مرو بیان کرده

      ۲۵-۲۴- یا به قولی از زبان ِ ”  ماخ سالار “

،آن مردِ گرامی ، آن هراتیِ خوب و پاکدین روایت کرده ؛

(ماخ سالار: از اهالی هرات و یکی از چهار تَن دانای زرتشتی بود که با کمکِ یکدیگر شاهنامه ی منثوررا با استفاده از داستان های قدیم ایران، گرد آوری کردند.شاهنامه ای که ماخ سالار و دیگران جمع آوری کردند به شاهنامه ی ابو منصوری، معروف است و به دستور امیر محمّد بن عبدالرّزاق،فرمانروای طوس

نوشته شد.بعدها این  شاهنامه ی ابو منصوری یکی از منابع فردوسی برای نگارش شاهنامه شد.

فردوسی از ماخ در ابتدای داستانِ پادشاهیِ هرمز سوّم نام می برد.)

(آزاد سرو:او از نزدیکانِ سهل بن احمد و معاصر فردوسی بود .نَسَبش را به سام نریمان می رسانید و

 خود را از نوادگانِ رستم می دانست. او نیز از کسانی است که در نگارش شاهنامه ی منثور دست

داشته و فردوسی در آغازِ داستانِ کشته شدنِ رستم از وی یاد می کند.)

    ۲۸۲۶ اما خوانِ هشتم را من روایت می کنم ، که نامم “ماث ”  (مهدیِ اخوانِ ثالث ) است.

       ۳۰ ۲۹ –  و نقّال، همچنان ، می آمد و می رفت و می گفت و می گفت :

   ۳۱- خوانِ هشتم
که نقل می کنم داستانِ غم و درد است .

 ۳۲- شعر( تنها با ظاهری زیبا)  و کلامی به هم بافته شده نیست .

۳۳- این داستان،معیارِ سنجش ِ دوستی و دشمنی ِ مردان و ناجوان مردان است .

۳۴- شعری بی ارزش که تنها ظاهری خوب داشته ولی بی محتوا باشد، نیست .

۳۵- سخنی بی ارزش با ظاهری خوب که پوچ و بی محتوآ باشد ، نیست.

۳۶ بیان کننده ی بدبختی های ِ اجتماع است .

  ۳۷- و هنوز اثرِ خونِ پهلوانانی که
مظلومانه کشته شده اند را در خود دارد .

۳۸- خوانِ هشتم ،داستانِ مرگ مظلومانه و ناجوانمردانه ی ِ پهلوانانی
همچون تختی را در خود پنهان نموده است .

۳۹- نقّال اندکی ایستاد و خاموش ماند.

 ۴۰ سپس، هم صدا با فریادِ خشم ( باصدایی خشمگین )

۴۱-۴۳ با صدایی لرزان و لحنی حماسی و رجز گونه و درد آلود ، این گونه خواند : آه،

۴۴- اکنون دیگر آن تکیه گاه و امیدِ مردم ِسرزمینِ ایران

۴۵- آن شیر مرد ِ شجاعِ میدانِ جنگ های هراس انگیز ،

۴۶- پسرِ زال و
پهلوانِ جهان

۴۷- آن صاحب و سوارِ رخشِ بی همتا ،

۴۹- ۴۸  آن که هرگز –  همانندِ کلیدی که گنجی از مروارید را می گشاید
لبخند از لبهای او دور نمی شد .

۵۱- ۵۰- چه در روز صلح که با مهر (خورشید / محبت ) عهد و پیمان بسته
بود و چه در روز جنگ که برای کینه و انتقام از دشمن سوگند خورده بود .

۵۲- آری اکنون آن شیرمردِ شجاعِ سرزمینِ ایران               ۵۳- آن نیرومندِ پهلوانِ
سیستانی

 ۵۴- آنکه در استواری بلندترین کوه بود و در دلاوری برترینِ مردان                   ۵۵-  رستم پسرِ دستا ن  (زال )

۵۶- در عمقِ چاهِ پهناورِ عمیق ِتاریک قرار داشت.        ۵۷- که هر طرف بر کف و دیوارهایِ آن نیزه  وخنجر قرار داده شده بود.           ۵۸- چاهِ حیله و نیرنگِ
ناجوانمردان
                    ۵۹- چاهِ  انسانهای پست و بی درد

۶۱-۶۰- چاهی که بی شرمی آن (بدلیل آنکه رستم را در خود جای می دهد )
(یا بی شرمی ِ حفر کننده ی چاه ) مانند عمق و پهنای ِ آن غیر قابل باور وغم انگیز
و شگفت انگیز بود .

۶۲- آری ،اکنون آن پهلوانِ تنومند با رخش ِ غیرتمند ،

۶۳- در عمقِ این چاه که زهرِ شمشیرو نیزه مانند آب درآن جاری بود ،گم
شده بود.
..

۶۴۶۷-  رستم، پهلوانِ هفت خوان،اکنون ، چون طعمه ای برای دام و دهانِ خوانِ هشتم شده بود و

می اندیشید که نباید چیزی بگوید.

۶۸- بس که این مکرو فریب بی شرمانه و پست است .

۶۹- چشم خود را باید ببندد تا حقیقت رانبیند.            ۷۱-۷۰- بعد مدتی که چشمِ خود را گشود ؛رخش خود را دید.

۷۳-۷۲- بس که خون از تنِ رخش رفته بود و بس که زهرِ نشسته در زخم هایِ او اثر گذار  بود؛

۷۴- گویی رخش، رمق و هوشیاریش از بین رفته بود و داشت به خواب ابدی می رفت.

۷۷۷۵- رستم /     از تنِ  خود که –  بسیار بدتر از رخش بود بی خبر بود و اعتنایی به خود نداشت.

۷۸- رخش را می دید و زیر نظر داشت.       ۸۰- ۷۹- رخش آن یکتای گرامی و آن یکتای بی  همتا / رخش باآن رنگِ درخشان ؛

۸۱- با هزاران خاطراتِ خوب و روشنی که از او داشت.             ۸۳-۸۲-  رستم در دل گفت:آه ، طفلک رخش

۸۵-۸۴- شاید این نخستین بار بود که لبخند از لب رستم دور شده بود و
نمی خندید .

       ۸۸۸۶- ناگهان بر لبِ آن چاه ، سایه ای را دید.

۹۰-۸۹- آن سایه ،شغاد ،آن نابرادر (برادر ناتنی / ناجوانمرد ) بود 

  ۹۱- که صدای شوم و ناجوانمردانه اش در چاهِ گوش ِ رستم می پیچیدو تکرار می شد.

۹۵۹۲- .دوباره،چشمش به رخش افتاد امّا دید که رخشِ زیبا و غیرتمندش ، آن اسبِ بی همتا

۹۶-   با هزاران خاطره ی ِ خوبی که از او داشت به خوابِ ابدی رفته است .

۹۸- ۹۷- آن چنان که به راستی گویی ،آن هزاران خاطره ی ِ خوبی که با رخش
داشت ،همه خواب و رؤیا بوده است و حقیقت نداشته .

۱۰۲۹۹- پس از آن تا مدّتی طولانی،یال و روی اسبش را هی نوازش می کرد و می بویید و صورتش را بر یال و چشمِ اسبش ، می کشید.

۱۰۳- نقّال، صدایی همراه با ناله و شیون داشت  ،

۱۰۴-  ونگاهی نافذ و اثر گذار و حاکی از نفرت و خشم (حکایت را اینگونه ادامه داد ) ،

۱۰۶-۱۰۵- رستم آرام نشست ،  یال ِ رخش در دستش بود و آخرین افکار را در ذهن مرور می کرد :

۱۰۸-۱۰۷- این واقعه، جنگ بود یا شکار ، میهمانی بود یا مکرو حیله؟

  ۱۱۲- ۱۰۹-  داستان اینگونه به ما نشان میدهد که اگر رستم
می خواست ،می توانست ،شغادِ نابرادر را با کمان و تیر به درختی که در زیر آن قرارداشت بدوزد (اورا مورد هدف قرار دهد )
  –  همچنان که اورا مورد هدف قرارداد و با تیر به درخت دوخت 

۱۱۴- ۱۱۳-  درختی که برآن تکیه داده بود واز آنجا رستم را درونِ چاه می نگریست .

۱۱۶- ۱۱۵- قصّه به ما نشان می دهد که ، این  کار برای رستم بسیار آسان و ساده بود (این کارِسخت (کشتن نابرادری ) برای رستم بسیار ساده بود ) .

۱۱۸ ۱۱۷۷ –  هم چنان که  رستم اگر می خواست می توانست ، آن کَمَندِ بلند خود را  بگشاید .

۱۲۰ ۱۱۹ وبه طرف بالا پرتاب کند وبه درختی یا گیره ای یاسنگی متّصل و درگیر کند و خود را بالا بکشد .

۱۲۱- و اگر حقیقت را بپرسی ،من حقیقت را می گویم .         

۱۲۲- قصّه ،بدونِ شک واقعیت را بیان می کند .

۱۲۴- ۱۲۳- رستم اگر می خواست می توانست خود را بالا بکشد و نجات دهد
.امّا
…   .

**********************************

    هفت خوانی که رستم برای نجاتِ کاووس شاه با پیروزی پشتِ سر گذاشت :

۱- کشتنِ  شیرِ درنده     

۲- غلبه بر تشنگی       

۳- کشتنِ اژدها              

۴-کشتنِ  زنِ جادوگر     

۵- دیوی به نام اولاد و لشکرش را شکست داد   

۶- جنگ با ارژنگ دیو  و پیروزی بر وی     

۷-نبرد با  دیو سپید و نجات شاهِ ایران

http://aliakbarmoradi.ir/%d9%85%d8%b9%d9%86%db%8c-%d8%b4%d8%b9%d8%b1-%d8%ae%d9%88%d8%a7%d9%86-%d9%87%d8%b4%d8%aa%d9%85-%d8%8c-%d9%81%d8%a7%d8%b1%d8%b3%db%8c-%d9%88-%d9%86%da%af%d8%a7%d8%b1%d8%b4-%db%b3%da%a9%d8%a7%d8%b1%d8%af/

 

 

 

اجازه آقا؟...
ما را در سایت اجازه آقا؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ejazeaghaa بازدید : 143 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 23:13